- خویشتن ستا(خِ قَ / قِ دَ اَ تَ / تِ)
لافزن. خودستا. (یادداشت مؤلف). خویشتن ستای. رجوع به خویشتن ستای شود
معنی خویشتن ستا - جستجوی لغت در جدول جو
- خویشتن ستا
خودستا، لاف زن، خودمنش، خویشتن بین، متکبر، مغرور
متضاد: غیرستا، تمواضع، فروتن، شکسته نفس
متضاد: غیرستا، تمواضع، فروتن، شکسته نفس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(خِ / خَ مَ تَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
معجب. لافزن. خویشتن ستا. خودستا: هرچند پاک و پارسا باشی خویشتن ستای مباش. (قابوسنامه) ، گیج. (فرهنگ اسدی)
(خوی / خی تَ سِ)
لغت نامه دهخدا
تحسین. تمجید و ستایش از خود. (ناظم الاطباء). لاف. (فرهنگ اسدی نخجوانی). صلف
(خِ رَ پَرْ وَ)
لغت نامه دهخدا
خودآرا. خود جلوه گر. (یادداشت مؤلف). خویشتن آرای. رجوع به خویشتن آرای شود
(خَ رَ / رِ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
خودنما. پرده برانداز. ذاعیه،زن گول سست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب)
(خَ خوَرْ / خُر دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
خودسوزنده. آنکه خود را سوزاند. سوزندۀ خویشتن:
لیلی نه که صبح گیتی افروز
مجنون نه که شمع خویشتن سوز.
نظامی (لیلی و مجنون ص 68).
میریخت سرشگ دیده تاروز
مانندۀ شمع خویشتن سوز.
نظامی.
که من خود چون چراغم خویشتن سوز.
نظامی
لیلی نه که صبح گیتی افروز
مجنون نه که شمع خویشتن سوز.
نظامی (لیلی و مجنون ص 68).
میریخت سرشگ دیده تاروز
مانندۀ شمع خویشتن سوز.
نظامی.
که من خود چون چراغم خویشتن سوز.
نظامی
خودستایی، لاف زنی، خودمنشی، خویشتن بینی، تکبر، غرور
متضاد: غیرستایی، تواضع، فروتنی، شکسته نفسی
متضاد: غیرستایی، تواضع، فروتنی، شکسته نفسی